انجام فعاليتهاي تربيتي الزاماً بايد از يك پيوستگي و جهتگيري معيني برخوردار باشد تا بتواند رسالت عظيم تربيت و ربوبيسازي را بهدرستي انجام دهد. ازاينرو، يكي از اساسيترين مسألهها شناخت راهبردها و جهتگيريهاي دين اسلام در تربيت انسان است. بر ايناساس، با بررسي قرآن كريم چهار راهبرد تعظيم، تكريم، تبيين، و تبشير و تحذير را به دست آورديم كه تعيين كنندة جهتگيري فعاليتها و اقدامات تربيتي هستند. ما در اين مقاله اين اهداف راهبردي را با عناوين خاص مورد توجه و بررسي قرار دادهايم كه عبارتاند از: 1. اختبار 2. اعتبار 3. التزام 4. اعتدال.
سپس به شرح و تبيين هركدام پرداخته و به اين نتيجه رسيدهايم كه سِير تربيت انسان از ديدگاه قرآن، با رعايت ترتيب اين چهار گام صورت خواهد پذيرفت.
راهبرد، تربيت، اختبار، اعتبار، التزام، اعتدال.
انسان در وجود خود، از دو گونه دارايي برخورداراست؛ داراييهاي مادي و داراييهاي معنوي. همچنين، آنچه انسان از بيرون با تعليم، آموزش، تفكر، مشاهده و... دريافت ميكند، ميتواند با دو نگاه دنبال شود؛ يكي نگاه معنوي و ديگري نگاه مادي. هرگاه دريافتهاي انسان با نگاه مادي دنبال شود، داراييهاي ماديِ انسان تحريك شده، اين دو از درون و بيرون با تلاقيِ يكديگر سِير تصاعديِ حركت انسان بهسمت ماديّت و هواي نفس را به وجود ميآورد. همچنين، اگر دريافتهاي انسان با نگاه معنوي دنبال شود، بر اثر تلاقي دريافتها و داراييهاي معنوي، حركت تصاعديِ انسان به سمت معنويت و خدامحوري شكل خواهد گرفت.
ابتدا، بشر نيازمند دريافتهاي بيروني است تا داراييهاي درونياش تحريك شده و بهحركت درآيد، تا جاييكه به درجهاي از رشد برسدو خودانگيخته و مستقل شود؛ در اينصورت، عنان را بهدستگرفته و ازهمان زاويهاي كه به آن شكل گرفته است ادامة راه را دنبال ميكند؛ خواه اين گرايش مادي باشد و خواه معنوي، همان سِير را دنبال خواهد كرد. اگرچه عقل هميشه و در همهحال چراغ روشنگري است براي اينكه انسان، گرايش مادي به خود نگيرد، ولي در بسياري از مواقع، شدت گرايش مادي در دريافتهاي اوليه و شدت تحريك داراييهاي مادي از درون، سايه بر عقل افكنده، تا مدتها و يا براي هميشه، انسان را از روشناييِ عقل محروم خواهد ساخت؛ ازاينرو، ميتوان گفت پيش از رسيدن انسان به بلوغ فكري و تشكيل شاكله در وي ـ كه در افرادِ متفاوت، مختلف است ـ جهتگيري و نگاه حاكم در دريافتها، عامل مؤثر در تربيت خواهد بود و پس از اين مرحله، عقل مهمترين عامل در اصلاح و تكميل راه است و شواهد بيروني نيز، همياري عقل را برعهده خواهد داشت. در اصطلاح ديني، به اين همياري، «تذكّر» گفته ميشود و هر لحظه ميتواند عقل را بيدار و انحراف انسان را گوشزد كند.
با توجه به آنچه كه مطرح شد، ميتوان گفت:
1. دادههاي بيروني، به ويژه پيش از شكلگيري شاكلة انسان، بر تربيت انسان اثرگذارند؛
2. نگاه حاكم در اين دادهها، نقش تعيينكننده در هدايت انسان دارد؛
3. داراييهاي دروني انسان در برابر دادههاي همتاي خود تحريك ميشوند؛
4. تلاقي دادهها و داراييهايِ همتا، حركت تصاعدي در انسان ايجاد ميكند؛
5. اين سِير، تا سرحدّ تشكيل شاكلة انسان ادامه خواهد يافت؛
6. شاكلة انسان، با يكي از دو نگاه (معنوي؛ مادي) شكل خواهد گرفت؛ حتي اگر نزاع اين دو نگاه سالها به طول بينجامد.
7. در ادامة راه و پس از شكلگيري شاكله، عنان در اختيار هندسه و گرايشي كه در انسان بهوجودآمده، خواهد بود؛
8 . عقل مهمترين چراغ هدايت براي انسان بهشمار ميآيد كه حتي پس از شكلگيري هندسة فكري انسان (شاكله)، تلاش ميكند از روشنگري خود نكاهد؛
9. شواهد بيروني بهگونة تذكر، مرتّب و بارها انسان را براي هدايت، راهنمايي ميكنند.
واژة «شاكله» در قرآن كريم اشاره به موضوعي دارد كه ميتوان از آن به هويت و شخصيت تعبير كرد: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبِيلاً (اسرا:84 )؛ تو به خلق بگو كه هركس برحَسَب ذات و طبيعت خود، عملي انجام خواهد داد و خداي شما بر آنكه راه هدايت يافته، از همه كس آگاهتر است.
علامهطباطبايي شاكله را به روحي كه در بدن ساري است و در اعضا و جوارح، و اعمال انسان تَمثُّل مييابد، تشبيه كرده و بيان ميكند كه در اين آية كريمه، عمل انسان مُترتِّب بر شاكله شده است؛ به اين معنا كه؛ عمل انسان مناسب و موافق شاكلة اوست.
علامه در پاسخ به اين پرسش بيان ميكند كه «نوعي ارتباط بين اعمال، ملكات، اوضاع و احوال انسان، و عوامل خارج از ذات انسان در ظرف حيات و محيط زندگي او وجود دارد؛ مثل آداب، سنن، رسوم و عادات تقليدي؛ اين عواملِ خارج از ذات، انسان را بهسمت آنچه با آن موافق باشند دعوت ميكنند و بهسوي آن ميكشانند و او را از آنچه با آن مخالف باشند، مُنزجِر ساخته و دور ميسازند». در اين بيان، علامه تصريح دارد كه شاكله، از دريافتهاي بيروني اثر گرفته و تشكيل ميشود.
علامه پس از بحث دربارة چيستي و چگونگي شكلگيري شاكله، دربارة تأثير آن بر انسان ميفرمايد: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ، يعني اينكه عمل شما از شاكلة شما و مطابق با آن صادر ميشود؛ پس هركس داراي شاكلة عادله باشد، هدايتش به حق و حقيقت و عمل صالح آسان است و از دعوت حق نفع خواهد برد و هركس شاكلة او ظالمه باشد، واداشتن او به قول حق و عمل صالح سخت است و از شنيدن دعوت حق، غير از خسارت، چيز ديگري نصيبش نميشود».
برايناساس، ميتوان گفت: شاكله، جوهرهاي است كه پس از ورود دريافتهاي بيروني و تلاقي آن با برخورداريهايي دروني در وجود انسان شكل ميگيرد و تمام تصميمگيريها و رفتارهاي انسان را از اين پس، مديريت ميكند؛ بهگونهايبرمبناي يك خطِ مشي مشخص، حركت كند.
داراييهاي دروني انسان، از وجود او ريشه ميگيرد و چون وجود انسان، هم جنبة مادي و خاكي دارد و هم جنبة فطري و الهي ، ازاينرو، انسان داراي هردو ويژگي است. دريافتهاي بيروني او نيز كه به شكلهاي مختلفي، از جمله ديدن، خواندن، شنيدن، فكركردن، تحليل كردن و الهام نصيب انسان ميشوند، از هردو جنبة مادي و معنوي برخوردارند.
بهعبارتديگر، انسان، هم قابليت گرايش به شاكلة مادي را دارد و هم قابليت گرايش به شاكلة معنوي. اين موضوع به زاوية دريافتهاي انسان كه از بيرون هدايت ميشود بستگي دارد.
قرآن كريم در آية «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»(اسرا: 36) «سمع و بصر» يعني دو مَجراي عمدة دريافتهاي انسان را حسّاس دانسته و انسان را در برابر آنچه ميبيند و آنچه ميشنود مسئول ميداند؛ ولي فقط به اين دو عنصر حياتيِ دريافتها بسنده نكرده و «فؤاد» را نيز در كنار آنها و پس از ذكر اين دو، همچنان حسّاس و مورد سؤال برشمرده است؛ اين امر نشان دهندة آن است كه آنچه ديده و شنيده ميشود بايد با ميزان و معيار عقل سنجيده و تحليل شود تا بينشي كه در وراي آن نصيب انسان ميشود، گمراهكننده نباشد. فؤاد يا همان قلب، حلقة پيوند دادهها و داراييهاست؛ بهتعبيري، نگاهبان داراييهاي دروني انسان است و پس از دريافت دادهها با تحليل و طبقهبندي آن، سمتوسوي تلاقي داده و دارايي را مشخص ميكند و هرگز اجازه نميدهد دادهها بهصورت ضربدر و غيرهمتا، داراييها را تحريك كنند.
فؤاد را ميتوان با گرايشي خاص تربيت كرد تا بهگونهاي شكل بگيرد كه از ورود دادههاي غيرهمگرا جلوگيري كند و همچون پاسباني، ورود نااهل را به درون انسان ممنوع سازد و بهطور كلي، ميتوان فضايي ايجاد كرد تا انساني كه تحت آموزش و دريافتهاي مختلف قرار دارد، بهجاي كنترل از بيرون، خود از درونِ خويش توسط فؤاد، كنترلگر دريافتهاي خويش باشد. در عصر كنوني كه كنترل دادهها از بيرون در همة شرايط محيطي توسط بشر، تقريباً ناممكن است، لازم است براي تربيت انسانها شرايطي را فراهم كرد كه از همان ابتدا، فؤاد بهگونة ملكهاي، پاسبان كندوي داراييهاي انسان باشد.
از آية «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ» (ابراهيم: 37) ميتوان فهميد كه فؤاد در درون خود، كششي دارد كه ميتواند انسان را بهسمتي خاص بكشاند؛ و همچنين، ميتواند به شكل جمعي و بهگونة افئدة الناس، تجلّي يابد كه دراينصورت، ريشة شكلگيري فرهنگ توحيدي در جامعه خواهد بود. فؤاد، گرايش ذاتي انسان است كه به مرور زمان شكل ميگيرد و در مقام كنترل دريافتهاي انسان برميآيد.
همچنين، قرآن در جاي ديگر تأكيد دارد كه: « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(زمر: 18) اين آيه نيز به برگزيدن سخن نيكو از ميان همة شنيدهها اشاره دارد و نه پذيرش بدون شرطِ هرآنچه بهگونة صُوت، گوش انسان را نوازش ميدهد و آنچه بهگونة تصوير، بر پيش چشم انسان نمايان ميشود.
بدينترتيب، نيروي تشخيص شنيدهها، ديدهها و دريافتها «فؤاد» است كه درصورت خطا كردن، خود نيز مؤاخذه ميشود؛ چراكه آن هم مسئول است. « كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً...»(اسرا: 36).
با توجه به آنچه بيان شد، مرحلة ادراك و شناخت از اهميت ويژهاي برخوردار است؛ چراكه ارائة دادهها به انسان با سمتوسوي توحيدي و با نگاه جهانپديداري الهي، «بينش توحيدي»، و همچنين، عرضة دادهها با سمتوسوي غيرالهي و غيرتوحيدي و با نگاه مادهگرايي و انسانمحوري، «بينش مادي» به انسان ميبخشد. بنابراين، بستر و شرايط تربيت انسان، زاوية ديد تعليمدهنده، و آنچه براي دريافت به انسان عرضه ميشود، در تعيين بينش و قوّة انتخابگري انسان تأثير دارد؛ اگرچه از درون نيز خِرَد و فطرت، چراغ هدايت را در قلب انسان روشن ميكنند تا به انتخابگريِ درست نزديكتر باشد.
برايناساس، انسان در مرحلة ادراك و شناخت، با توجه به تمام آنچه آموخته و دريافت كرده است، هندسة فكري بهدست ميآورد كه «شاكله» ناميده ميشود و شاكله، ارزشهاي معنوي و رفتاري را تعريف ميكند و بدينصورت، در سطح انتخاب و اختيار، انسان را بهسمت رفتارهاي خاصي بهعنوان ارزش، رهنمون ميسازد.
راهبردهاي تربيتي، در تدوين، ارائه و هدفدار كردن برنامههاي تربيتي بسيار مؤثرند. اين راهبردها جهتگيري اساسي و اصلي برنامههاي تربيتي انسان را بهسمت دريافتهاي معنوي هدايت ميكند.
در اين پخش، اساسيترين راهبردهاي تربيتي را از منظر قرآن بررسي ميكنيم و بر اين باوريم كه اگر برنامهها و فعاليتهاي تربيتي مبتني بر اين راهبردها تنظيم و ارايه شود، به تشكيل و تقويت هويت ديني انسانها خواهد انجاميد؛ همان چيزي كه قرآن كريم آن را شاكله ناميده است؛ چراكه اين راهبردها تعيينكنندة جهت معنويِ حيات بشريتاند و دريافتهاي انسان را در جهت معنوي تنظيم ميكنند.
اين بدان معنا نيست كه از دنياي صنعت و فنّاوري بهره نگيريم؛ بلكه معنايش آن است كه زاوية ديد انسان به هستي بايد الهي باشد تا موجب نهادينه شدن شاكله و هويت انساني و ديني در وي شود.
در يك بررسي اجمالي ميتوان اين راهبردها را چنين ترسيم كرد:
1. راهبرد تعظيم؛ 2. راهبرد تكريم؛ 3. راهبرد تبيين؛ 4. راهبرد تبشير و تحذير.
« وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ»(حج: 32)؛ ترجمه: «هركس شعائر الهي را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواي دلهاست».
برنامة تربيتي، نخست بايد دربردارندة پيام تعظيم باشد؛ باور به عظمت خداوند بلندمرتبه، شريعت و شعاير اسلامي، نبوت ، قرآن و...؛ تا زماني كه فرد به عظمت خداوند بلندمرتبه و شريعت و ارزشهاي اسلامي باور نداشته باشد و اين امور برايش مقدّس جلوه نكنند، هرگز به دستورات آن تن نخواهد داد و اگرچه در ظاهر نيز به آنها عمل كند، ولي در عمق جان و با رضايتخاطر نخواهد پذيرفت.
شهيد مطهري اين موضوع را تحت عنوان راز دعوت آورده و اين چنين فرموده است:
اوّلين دغدغة مسئوليت كه پيامبران بهوجود ميآورند، دغدغة مسئوليت در برابر كلّ آفرينش و هستي است. دغدغة مسئوليت اجتماعي، جزئي است از دغدغة مسئوليت در برابر هستي و آفرينش. قبلاً اشاره كرديم كه سورههاي مكيه كه در سيزده سال اوّل بعثت رسول اكرم نازل شده است، كمتر مطلبي جز تذكر مبدأ و معاد در آنها هست.»
عظمت حضرت حق و دين و شريعت او را ميتوان از راههاي مختلفي به انسان منتقل ساخت؛ برخي از اين شيوهها و راهها عبارتاند از:
ـ تذكر و توجه به نظام آفرينش: « أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(اعراف: 185)
ـ تبيين ربوبيّت حضرت رب العالمين: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما» (دخان: 82)
ـ توجه به عالم آفاق و انفس:«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ»(فصلت: 52)
ـ تبيين مهرباني و بزرگي خداوند متعال: « سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ»(يس: 58)
ـ تذكر و توجه انسان به نعمتهاي خالق هستي؛ «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»(نحل: 18)
ـ و...كه در قرآن كريم در مواضع مختلفي از اين شيوهها استفاده شده است.
همانگونه كه اشاره شد، توجه به عظمت و حقيقت پنهانِ هستي، انسان را براي دريافت معرفت نسبت به واقع، آمادهتر خواهد ساخت. انسان پيش از آنكه از راه استدلالهاي فلسفي و كلامي، خدا را درك كند، ميتواند از درون خويش وجودِ اين حقيقت بيپايان را دريابد. ازاينرو، بيشتر استدلالهاي قرآن كريم و اهلبيتعليهمالسلام معطوف به تذكرها و استدلالهاي فكري و حسي است. در برنامههاي تربيتي ميتوان زواياي پنهان اين حقيقت را كه در اطراف زندگي بشر و در جايجاي هستي وجود دارد، به انسانها نماياند و ايشان را از راز و رمز هستي باخبر ساخت. اين توجه و تذكر نسبت به هستي در عميقترين حالت خود، انسان را متوجه استدلالهاي عقلي و منطقي در خصوص اثبات وجود و حقانيت خداوند متعال خواهد ساخت.
تفكر و تدبر در آفاق (طبيعت) و انفس (وجود انسان) در شكلگيري بينش توحيدي، بسيار مؤثر است و در قرآن بسيار برآن تأكيد و به آن دعوت شده است، و نوعي راه كسب شناخت است كه در آن، بدون واسطهگري، «دريافت» صورت ميپذيرد و رمز آن نيز در اين است كه انسان با تفكر و تدبر در آفاق و انفس، دچار حيرت و سردرگمي در برابر عظمت آفريدگار هستي ميشود و چون فطرت انسانْ خداجوي است، هرگاه مَدار تفكر او در خلقت بسته شود، گو اينكه پنجرهاي بهسمت روشنايي گشوده شده، حس مطلقگرايي انسان را تحريك ميكند و او را به سوي حقيقتي حقيقي كشانده و با خود ميبرد.
پيچيده كردن مباحث در حوزة شناختِ خداوند، هيچ كاري از پيش نخواهد برد و بايد ساده و روان، و با اشاره به زواياي دقيق و پنهان هستي، انسان را به عظمت آفريدگار يكتا، و حكمت و عدالت او و رأفت و رحمتش آگاه ساخت. هنگامي كه در بيان ظرافتهاي موجودات ريزي همچون اتم، سلول و مولكول، و همچنين در تشريح بدنِ موجودات، به ويژه انسان، دقت و نظم، و حكمت موجود در آفرينشِ آنها مورد توجه قرار ميگيرد و آنگاه كه در آموختنِ گونههاي حيواني، گسترة جغرافياي عالم، شناخت كهكشانها و ...، هزاران نكتة دقيق و ظريف در پيش روي انسان قرار ميگيرد، توجه به حقيقت پنهان آفريدگار حكيمِ يكتايِ رحيم نيز با آن همراه ميشود؛ دراينصورت، ميتوان انتظار داشت كه انسان، بدون نياز به حفظ كردن برخي اطلاعات و تلاش براي گرفتن نمره و امتياز، به باور و معرفت ديني دست يافته و در وجود خويش،خضوع و خشوع در برابر عظمت خداوند را احساس كند.
مطالعة هستي حتي با سادهترين نگاهها نيز ميتواند بينش انسان را به سمت وجود آفريدگار و يكتايي او پيش ببرد. هستي، متنِ هميشه در پيشِ روي انسان و كتاب گشودة خداشناسي است؛ اين متن، گواهي بر وجود خدا، يكتايي او، حكمت و قدرت او، صفات او و ... است. بههرحال، هستي، آفريدة زيباي خداست و جايجاي آن، به زيبايي آفريدگار خويش اعتراف كرده و به آن شهادت ميدهد. پيدايش عرفانهايي كه عارفان اسلامي در قالب مثنوي و ... عرضه كرده و به توصيف هستي و زيباييهاي آن پرداختهاند و با اين توصيف، با خدا عشقبازي كردهاند، از همين زاويهاي كه هستي را گواهي بر حقايق پنهان دانستهاند، نشأت گرفته است.
اگر ثمرة هويت ديني را اطاعت و بندگي در پيشگاه حضرت حق بدانيم، بايد بپذيريم كه راه رسيدن به آن، محفوظات و يادگيري براي نمره و معدل نيست؛ بلكه بهترين راه رسيدن به آن، ارائة دركي درست از عالم هستي و آفريدگار حكيم و خبير آن است. انسان تا هنگامي كه به دقت و ظرافت، عظمت و بزرگي، سادگي و پيچيدگي، جلال و جبروت، شوكت و صولت، نظم و هماهنگي، لطافت و نرمي، كامل و جامع بودن، سازگاري با نيازهاي انسان، قابليت كشف و صَرف بودن، تبديلپذيري و هزاران ويژگي ديگرِ عالم هستي پي نبرد، هرگز به آفريدگار حكيم، عليم، رحيم، ودود، عظيم، اعلي، عادل، مالك و ربِّ هستي پي نخواهد برد و در وجودش او را نخواهد يافت. همچنين، توجه دادن انسان به نعمتهاي بيكراني كه در اختيار او قرار گرفته است، بهدليل عظمت دروني هر نعمت، عظمت خالق را در ذهن و روان انسان مجسم خواهد ساخت.
قرآن كريم براي دستيابي به بصيرت و نگاه درست، انسان را به سِير در عالم آفاق و انفس دعوت ميكند. نعمتها، همگي نشانههاي خداوند عالماند و توجه به آن، روحية تعظيم و كرنش در برابر آفريدگار هستي را به انسان ميبخشد. يكي از روشهاي قرآن كريم براي ايجاد معرفت در انسان، برشماري نعمتها و توجه به عظمت آنهاست. هرگاه انسان از مسير حق منحرف شود، توجه دادن او به نعمتهايي كه در اختيارش قرار گرفته و تضمينكنندة زندگي اوست، روحي تازه به او ميبخشد و ايمانش را باز ميآفريند. وجود مخلوقات، ارتباط تنگاتنگ و يكدستي در نظام هستي، تأمين شدن همة نيازهاي انسان در نظام هستي، حكيمانه بودن اين نظام، رابطةعلت و معلولي و يكپارچگي آن، عظمت و شگفتي عناصر پديدآورندة آن و ... همهوهمه، از دلايل عظمت خداوند و عامل ايجاد روح توحيدي در انسان است.
قرآن كريم، گاه با تشريح عظمت عالم، گاه با توجه دادن انسان به عظمت شگفتانگيز خودش، گاه با پرسش و گاه با بازخواست از اينكه چرا به آفريدههاي شگرف الهي نمينگري و... شگفتي نظام آفرينش را به انسان مينماياند. قرآن بهصراحت، انسان را به تفكر در عوالم هستي ـ اعم از آفاقي و انفسي ـ دعوت و با تأكيد فراوان، او را به اين سمت تشويق ميكند.
درحقيقت، ميتوان گفت پيشرفت صنايع و فنّاوري، پيش از اينكه اختراع بهشمار آيد، اكتشاف است؛ كشف عظمت هستي و قدرت پديدآورندة آن؛ چراكه هستي بهخوديخود، اين همه قابليت نداشته و خداوند اين قابليتها و ويژگيها را در آن بهوجود آورده است. اگر خداوند، الكتريسيته را در طبيعت قرار نميداد، نهتنها اديسون، كه صدها دانشمند ديگر هم توان آفرينش آن را نداشتند؛ ولي اكنون كه آفريده شده و هست، آن را كشف كردهاند.
توجّه دادن انسان به حقيقت پيدا ـ و نه پنهان هستي ـ از مهمترين راهبردهاي تربيتي است و هرگز نبايد بهآن بيمهري و بيتوجهي كرد؛ ازاينرو، برنامههاي تربيتي بايد به دقت دنبال ايجاد روح تعظيم در مخاطبين باشند و بهگونهاي تدوين و ارائه شوند كه انسان، از پنجرة عظمت، به هستي و آفريدگار آن بنگرد.
هرگاه بتوانيم عظمت خداوند را با بهرهگيري از روشها و قالبهاي مختلفي به انسان بنمايانيم ـ نه اينكه فقط بياموزيم ـ ، درآنصورت، گام نخست را در هويتبخشي به او برداشتهايم. همة هستي، از خاك تا خورشيد، از آب تا آسمان، از باد تا باران، از درخت تا دريا، از شير تا شتر، از كوه تا كهكشان، از نان تا نمك، از چشم تا چشمه، و... ، همهوهمه، پيامآور عظمت هستي و آفريدگار اويند.
هستي لايههاي مختلفي دارد كه توجه به آنها انسان را به سوي يكتانگري آفريدگار خويش ميكشاند. برخي از اين لايهها عبارتاند از:
ظاهر هستي: اين ظاهر تشكيليافته از عناصري مثل رنگ، حجم، بُعد، حالت و شكل است و انسان از منظر زيباييشناسي به آن مينگرد.
توازن هستي: توازني است كه با دقت بيشتر به عناصر ظاهر هستي، ميتوان به آن آگاهي يافت. اين توازن در دو سطحِ «ارتباط اجزا با يكديگر» و «پيوند وجودي آنها با يكديگر» قابل دستهبندي است و از منظر علّت و معلولي به آن نگريسته ميشود. در سطح اول، انسان به اصل ارتباط ميان اجزاي هستي پي ميبرد، و در سطح دوم، رابطة علّت و معلولي آن را درك خواهد كرد.
مركزيت ارتباط: با دقت و توجه بيشتر به رابطة بين عناصر هستي، ميتوان به مركزيت اين پيوستگيها و همبستگيها دست يافت؛ بهگونهايكه انسان در اين مرحله درمييابد كه نظام آفرينش با همة پيچيدگي و گستردگيهايش، مركزيت واحدي دارد و چنانچه دو كانون آفرينش در عالم، وجود داشت، دستكم برخي از اين رابطهها در عالم ناپديد و يا به تخريب و فساد كشيده ميشد. در اين مرحله، انسان به علتالعلل و آفريدگار يكتاي عالم توجه خواهد كرد و مفهوم توحيد در خلقت را خواهد فهميد.
كمال هستي: گام بالاتر در ادامة اين توجه و دقت اين است كه انسان درخواهد يافت كه هستي، همگي معلول يك علت واحد، يعني همان آفريدگار متعال است و براي انسان و زندگي او هيچ كاستي وجود نداشته و گسترة آفرينش، تأمينكنندة همة نيازهاي اوست. هستي، كامل، و آفريدگار آن كاملترينهاست؛ نه در قدرت كاستي دارد و نه در حكمت؛ هرچيز به قدر خود و در جاي خود آفريده شده است.
اين مرحله ميتواند انسان كاوشگر را به توحيد افعالي متوجه كرده و بسياري از مراتب اين توحيد را براي او آشكار سازد. به همين شكل ميتوان در ادامه، انسان را متوجّه توحيد در صفات و ذات خداوند كرد.
انسان پس از توجه به هستي و عظمت خلقت و خالق آن، بايد شأنيّت و جايگاه خود در هستي آگاه شود. بايد بداند كه او برترين آفريدگان و اشرف جنبندگان است و همة هستي براي او و بهخاطر او آفريده شده است. بايد توجه داشته باشد كه در كانون هستي قرار گرفته و تمام عالم و آفريدگان، پيرامون او حلقه زدهاند. انسان بايد بهدقت دريابد كه خداوند او را جانشين خود در روي زمين قرار داده و او را به برترين جايگاه در عالم هستي فراخوانده است. بهترين آفريدگان را به سجده بر او واداشته و فرشتگان را بهدليل اعتراض بر آفرينش او نكوهش كرده است. بايد اين انسانِ خوشسعادت بداند و بفهمد كه تمام نظام آفرينش با آن همه عظمتش، درصورتي ارزش دارد كه در ميان آن، انسان قرار گيرد. بايد باور كند كه خداوند بهترين نعمتهاي الهي، يعني عقل و ادب، ايمان و اخلاص، فكر و ذهن و... را تنها به او داده و با همين برجستگيها، در مقام كرامت و بزرگواري نشانده است. او را از زمين و زمان روزي داده، برايش بهشت و فردوس برين آفريده و او را بر سرنوشت خويش و عالم وجود مؤثر قرار داده است.
نظام آفرينش با همة پيچيدگيها و عظمتش به وجود انسان افتخار ميكند؛ زيرا در ميان آفريدگان، تنها اوست كه به مقام عبوديت و بندگي رسيده و مسير كمال و سعادت، پيش رويش گشوده شده است.
انسان اگر خود را در چنين جايگاه باعظمتي ببيند و درك كند كه او والاترين آفريدة خداوند است، به كرامت و شأنيت خويش افتخار كرده، هرگز تن به پَستي نميدهد و بر خود ناپسند ميداند كه با چهارپايان و حيوانات همسنخ و همنشين شود كه دراينصورت، از آنان پستتر خواهد بود.
شهيد مطهري پس از اشاره به نخستين دغدغة پيامبران الهي؛ يعني مسئوليت انسان در برابر هستي و آفرينش، اينگونه بيان ميكند: «در تعليمات اسلامي، آگاهيهاي انساني ديده ميشود، يعني توجه دادن انسان به كرامت ذات و شرافت ذات خودش، توجه دادن به عزّت و بزرگواري ذاتي خودش. انسان در اين مكتب، نه آن حيواني است كه دليل وجودش اين است كه در طول صدها ميليون سال كه در آغاز، همدوش و همپاية ساير جانوران بوده، در صحنة تنازع بقا آنقدر خيانت كرده، تا امروز به اين پايه رسيده؛ بلكه موجودي است كه در آن، پرتوي از روح الهي است؛ فرشتگان به او سجده بردهاند؛ او را از كنگرهة عرش صفير ميزنند. در پيكر اين موجود، عليرغم تمايلات حيواني به شهوت و شر و فساد، جوهر پاكي است كه بالذات با بدي، خونريزي، دروغ، فساد، زبوني، پستي، حقارت و تحمل زور و ظلم، ناسازگار است؛ مظهر عزت كبرايايي است».
در آموزههاي ديني دستورات و برنامههاي متعددي يافت ميشود كه انسان را به ارزشنهادن به خود و ديگران فراميخواند و احترام به خود و ديگران، و خدمت به ايشان را ارزشي متعالي ميشمارد. براي نمونه، به فرهنگ عمل صالح و سفارشهاي قرآن كريم به آن، اشاره ميشود:
صالحنگري و خيرانديشي يكي از محورهاي اساسي در بُعد تكريم است كه در قرآن كريم و سيرة پيامبر گرامي اسلامصلياللهعليهوآله بهطور جدّي بهآن توجه شده است. قرآن كريم در بيش از هفتاد مورد، ايمان و عمل صالح را كنار هم قرار داده و بدينسان، ارج نهادن به خود و ديگران را در قالب فرهنگ خدمترساني، صالحنگري و خيرانديشي ترويج كرده است. عمل صالح كه در سطوح مختلفي قابل انجام است، موجب ميشود انسانها احساس نزديكي و احترام به يكديگر داشته باشند و بهگونهاي محسوس تقرب، معنويت و بندگي را در حد خود احساس كنند.
«يكي از نتايج مؤثر و «لاينفكّ» عمل صالح كه بُعد اجتماعي آن، در خدمات و تعاون عمومي مجسّم ميشود، توجه عواطف انسان و علايق قلبي مردم به آن گروه از افراد است كه در خدمت جامعه بوده و براي آنان كار صورت ميدهند. هيچكس نميتواند اين حقيقت را انكار كند كه نتيجة مستقيم خدمت خالصانه به جامعه، جلب عواطف و رسوخ در قلوب ميباشد. همگان ميدانيم كه پيامبران و آموزگاران الهي، مورد احترام جامعهها بوده و در جهان، هيچ شخصيتي مانند حضرت مسيحعليهالسلام و حضرت محمدصلياللهعليهوآله عواطف انسانها و بشر را جلب نكرده است».
يكي از دقيقترين مصاديق شادي از منظر اسلام، انجام عمل صالح است. يك رفتار، وقتي بهمعناي دقيق، شاديبخش و فرحانگيز است كه افزون بر اينكه در زمان انجام، براي انسان نشاط و شعف ايجاد ميكند، هنگام يادآوري و مرور خاطرة آن نيز شادي و نشاط قبلي را بازآفريند و احساس مسرّت و شادكامي را در جان انسان بنشاند. عمل صالح اينگونه است؛ يك شادي زودگذر و فراموش شدني نيست، بلكه شادي و نشاطي مستمر و پايدار است. هر انسان در بازخواني زندگي خود، از برخي رفتارها و اعمالش خُرسند است و از آنها به نيكي ياد ميكند و با يادآوري دوبارة آنها، خُرسندي و مسرّت را حس ميكند. اين رفتارها و اعمال، جز اعمال صالح و آنچه انسان براي رضاي خدا انجام داده است، نيستند. هرچه فرهنگِ عمل صالح در جامعه گسترش يابد، رضامندي و احساس خوشبختي و اميدواري در انسانها بيشتر خواهد شد. نهتنها انجام عمل صالح، ماية نجات و سعادت بشر خواهد شد، بلكه سلامتروان انسان را نيز بهدنبال خواهد داشت. نگارنده بر اين باور است كه ميتوان از اين لطف الهي براي درمان بسياري از آشفتگيها و تلاطمهاي روحي كمك گرفت. آنگاه كه افراد در انجام خوبيها از يكديگر پيشي بگيرند و بكوشند تا توان و قوّت خود را صَرف عمل صالح كنند، از بند بسياري از مشكلات روحي و روانيها خواهند شد و به دامن آرامش باز خواهند گشت. فعاليتهاي تربيتي، يكي از بهترين راههاي گسترش فرهنگ عمل صالح بهشمار ميرود. پوشيده نيست كه عمل صالح فقط در خدمترساني خلاصه نميشود و گونههاي ديگري نيز دارد. رساترين و در دسترسترين نوع عمل صالح، خدمترساني و انجام فعاليتهاي فيزيكي و كمكرساني است. برخي ديگر از گونههاي عمل صالح عبارتاند از: هدايتي، از مانند: تبليغ، امربهمعروف و نهيازمنكر، مشاوره و راهنمايي، بناي سنت حسنه، خوشبيني و اميدواري، الگوي رفتاري صحيح، تشويق و ترغيب به علم و دانش، دين و دينداري، و...؛ جوششي، همچون: اخلاق خوب و رفتار صالحانه، تحمل بدرفتاريها، همدردي و همدلي با مردم، برخورد دوستانه، مودت و محبت، صلة رحم، عيادت بيمار، تسلي مصيبتديدگان، مردمي زيستن، احترام و تكريم ديگران، مساوات و مواسات و...؛ معنوي، مانند: نماز، دعا، نيايش، زيارت، ذكر، تلاوت قرآن و...؛ و خدمتي، همچون: عمران، مجاهدت، دفاع و مبارزه، خدمات آموزشي و فرهنگي، خدمات اقتصادي، فعاليتهاي فرهنگي و تفريحي، اعانات و صدقات، قرضالحسنه و...برنامههاي تربيتي با تنوع و تكثر فعاليتهايي كه در خود جايداده، ميتواند هدايتگر انسان به سمت صالحنگري و خيرانديشي باشد. در راستاي عملصالح و خدمترساني، «فرهنگ سپاس و تقديري» نيز از جمله محورهاي مهم در تكريم شمرده ميشود؛ تقدير از تلاشها و خدمات ديگران و سپاس از زحمات آناني كه هستيِ خود را فداي رشد و شكوفايي ما كردهاند، از بارزترين مصاديق تكريم است و محيطهاي فرهنگي و برنامههاي تربيتي بايد پيامآور فرهنگ سپاس باشند. خداوند عالم، مبناي افزايش نعمت خود را قدرداني و قدرشناسي از نعمتهاي پيشين قرار داده است و انسان را به سوي سپاس و تشكر سوق داده و به او گوشزد كرده است كه مبادا در برابر نعمتهاي بيشماري كه در اختيارش قرار گرفته، ناسپاسي كند كه موجب از كفرفتن آن نعمت ميشود: « لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ»(ابراهيم: 7) شكر نعمت، نعمتت افزون كند كفر نعمت از كفت بيرون كند.
آنچه در اين مقام مورد ستايش است، انسانيت و كرامت انسان است كه از سوي حضرت حق بهامانت در اختيار انسان قرار گرفته است. ازاينرو، عبور از صورت و درك سيرت، پشت سر گذاشتن كالبد و توجه به سرشت انسان، و در يك كلام، جسم را فداي جان كردن و تعالي بخشيدن به جان و انسانيت، همهوهمه، از مراحل رسيدن به كرامتاند.
برايناساس، مراحل دستيابي به مقام كرامت بدينصورت ترسيم ميشود كه انسان ابتدا نوع بشر را داراي شأنيت انساني دانسته و انسانيت را ستايش كند، سپس به ايشان علاقهمند بوده و دوستي به ديگران را سرلوحة عمل خويش قرار دهد؛ درپيآن، خدمت كردن به ديگران را راه كسبِ كرامت دانسته و نهايتاً، آنقدر براي انسانيتِ محبوب و مخدوم خويش ارج و ارزش قايل باشد كه بتواند از خود عبور كرده و فداي او شود. اين مقام در اسلام، «استشهاد» نام دارد؛ يعني جايگاهي كه فرد در آن فراتر از هستي، ناظر بر هستي خواهد بود و مقام رضا را به دست خواهد آورد.
بنابراين، بايد انسان را به شأن و جايگاه والا و واقعي خويش آگاه ساخت و از بند غفلتي كه در آن گرفتار شده و مادي و ماديگرايي را مهمترين وجهة همّت خويش قرار دادهاست، رهانيد؛ بايد او را از كرامت خويش آگاه ساخت و به او حسّ فداكاري و خدمترساني بخشيد؛ بايد او را از شأنيتي كه وي را از همهچيز و همهكس بالاتر و والاتر ميداند، آگاه ساخت.
آنچه امروزه بشر را به لِئامت و پستي كشانده، دوري از چنين مقامي است كه همه ازسر ناداني و ناآگاهي و بيتوجّهي است. آن كس كه مقام انسان را نشناخته، او را حيواني پيشرفته ميپندارد و آن كس كه اين كرامات را درك نكرده، با معادلات مادي و دنيايي با او برخورد ميكند. براي نمونه، به يك حديث اشاره ميكنيم كه توجه به كرامت را موجب دوري از پستي و شهوتپرستي ميداند؛ قال عليعليهالسلام : «مَن كرمَت نَفسه عَليه هانَت عَليه شَهوَته».
پس از اينكه انسان نگاه خويش را به هستي اصلاح كرد و جايگاه و شأن واقعي خود را دريافت، ميتوان انتظار داشت كه چنين انساني به فراگيري و تمسك به ارزشهاي اخلاقي پايبند بوده و در درون خود پايبندي به آنها را بهوجود آورد.
انسان هرچه از مسئوليت خود آگاهتر باشد، پايبندي بيشتري به آن خواهد داشت؛ بهگونهاي كه بر خود لازم ميداند به آن عمل كند. بديهي است آگاهي وقتي ميتواند التزامآور و تعهد بخش باشد كه پس از رسيدنِ انسان به سرحدّ تعظيم در برابر آفريدگارش و تكريم در برابر خويش، بهدست آمده باشد. برايناساس، در گام سوم، نوبت به راهبرد تبيين معارف و ارزشهاي ديني ميرسد.
انسان هرچه از قوانين و اصول حاكم بر خويش آگاهتر باشد، به آن پايبندتر خواهد بود. همانگونه كه رانندة اتومبيل هرچه قوانين راهنمايي و رانندگي را دقيقتر بداند، التفات و پايبندي بيشتري براي عمل به آنها خواهد داشت. انسان حق دارد از حقايق هستي آگاه باشد و وظيفه و تكليف خود را بداند تا بدان پايبند باشد.
قرآن افزون بر بخشيدن روح تعظيم و تكريم به انسان، در جاي خود به تبيين معارف ديني و تكاليف بشر پرداخته و حقايق هستي و اصول و قوانين حاكم بر انسانها را به وي يادآوري كرده است. آنچه در دين بيان ميشود، چه از نوع تأكيد و چه از نوع تأسيس، همه در راستاي آگاهسازي انسان است؛ بنابراين، بايد پس از شكافتن ذهن مخاطب و قرار دادن دو روح تعظيم و تكريم در وجود انسان، او را از مسئوليت خويش آگاه ساخت.
معارف و ارزشهاي ديني بايد بهصورت كاملاً شفاف و روان براي انسان بيان شوند. داشتن دقت و حساسيت در تبيين معارف و توجه به روشها و قالبهاي نوين و متنوع، و عنايت به روحيات لطيف جوانان و نوجوانان موجب ميشود، انسان بهدرستي با معارف و ارزشهاي ديني آشنا شود. زاوية ديد در بيان مفاهيم ديني و معارف اسلامي نقش بسزايي دارد. اگر بتوانيم اين معارف و ارزشها را با همان زيبايي و شيريني كه دارد بيان كنيم، مسلّماً راه عمل به آن را هموار كردهايم؛ همانگونهكه حضرت امام رضاعليهالسلام فرمودند: «اگر مردم شيريني كلام ما را ميدانستند، بهيقيق از ما پيروي ميكردند».
شفافيت، روشني، سادگي، زيبايي، لحن آرام، بيان دوستانه، رعايت وقار، دقت، حوصله و... از جمله شرايط تبيين معارف براي مخاطبين است. تبيينگري بايد ساده و روان باشد؛ كشاندن مباحث ديني به سمت محفوظات، كافي نيست و فضا، متون، روشها و قالبها بايد بهگونهاي تنظيم و تدوين شوند كه بههمراه انتقال دانشديني به انسان، حِسّ ديني و بينش ديني را نيز در وي بهوجود آورند؛ تا پيش از آنكه بخواهد با استدلالِ منطقي و علمي، وجود خدا را ثابت كند، با حِسّ و معرفت، خدا را بيابد و نداي فطرت خود را با بندگي، لبيك گويد.
هويت، نهتنها آموختني، بلكه باوركردني و عملكردني است. هرگاه در برنامة تربيتي، خداشناسي را در راستاي خداباوري قرار دهيم، به خداپرستي خواهد انجاميد؛ ولي اگر خداشناسي را صرفاً براي انباشتن انبوهي از اطلاعات و دانش در ذهن انسان برشماريم و به اندازةپاسخگوييِ او به پرسشهايي كه از اطلاعات او جويا ميشويم، به او امتياز و نمره بدهيم و دينداري او را تنها در فراگيري بدانيم، هرگز نخواهيم توانست هويت مثبت و اثربخش را برايش رقم بزنيم. ازاينرو، بايد با بازآفريني روشها و مدلهاي آموزشي، به اهداف راهبردي قرآن كريم و سيرة پيامبر گرامي اسلامصلاللهعليهوآله توجه كرده و سمتوسوي برنامههاي تربيتي و فرهنگي را در جهت اين راهبردها قرار دهيم. درآنصورت، هويت علمي و عملي در گروههاي هدف شكل خواهد گرفت و هويت ديني جامعه بازآفريده خواهد شد.
تشويق و ترغيب ِمخاطب براي عمل به آموزههاي ديني، از جمله راهبردهاي اساسي در تربيت انسانهاست. تمجيد مخاطب و زيبا جلوه دادن خوبيها، بيان نتايج و وعدههاي حضرت حق، و اشاره به ثمرات دنيوي و اُخروي و فردوس برين، از جمله راههاي تشويق و تبشير است. همچنين، «امربهمعروف» كه از اصول مهم تعبدمداري است، راهبرد تشويق شمرده ميشود و از واجباتي است كه فراوان مورد تأكيد قرآن و سنّت قرار گرفته است.
در مقابل نيز بايد انسان از بديها ترسان باشد. اشاره به پيامدهاي ناگوارِ زشتيها و آلودگيهايي كه در پسِ بديها وجود دارد نيز ميتواند مانع بزرگي بر سر راه گمراهي باشد؛ آسيبهايي كه در دنيا دامان انسان را ميگيرند و زندگي انسان را خاكستر ميكنند و همچنين، عواقبي كه در آخرت ماية سرافكندگي و عذاب انسان خواهند شد. اصل «نهيازمنكر» و ايجاد ترس از پيامدهاي ناگوار زشتيها، در «نظام نظارت همگاني و كنترل اجتماعي» نقش اساسي ايفا ميكند.
نتيجة رعايت اين راهبردهاي پنجگانه، ايجاد روحية «خضوع» در برابر عظمت و بزرگي خداوند، «سپاس» در برابر نعمتهايش، «احترام» به خلق خدا، «آشنايي» با اوامر الهي و تكليف بشر، همراه با «علاقه» به انجام دستورات حضرت حق و «ترس» از ترك آن در انسان است.
اهداف راهبردي ياد شده به هم پيوستهاند و يك نظام واحد را تشكيل ميدهند. ميتوان پذيرفت كه تا انسان مرحلة تعظيم را طي نكند و مرحلة تكريم در او شكل نگيرد، مرحلة سوم يعني تبيين، برايش حجّيت ندارد و فراگيري معارف را صِرفاً نوعي اطلاعات ميداند، نه باور ديني كه بايد بدان عمل كرد. همچنين، مرحلة پاياني، يعني تبشير و تحذير، همراه و همگام باهم، ميتوانند موجب تعادل در رفتار آدمي شوند.
زماني معارف ديني در جامعه به مرحلة پذيرش و باور تبديل ميشود كه دو راهبرد اوليه، يعني «تعظيم» و«تكريم»، در انسان شكل گرفته و دين و معارف الهي، بهدرستي براي انسان «تبيين» شده باشند. آنگاه با «تشويق»، انسان بهسمت عمل حركت خواهد كرد و با «تحذير»، از عواقبش پرهيز خواهد كرد.
سرحلقة حركت آدمي سرسپردن به عقل است؛ عقلي كه به عظمت هستي و آفريدگار آن پيبرده و انسان را داراي شأني والا و باكرامت ميشناسد؛ عقلي كه تلاش ميكند حقيقت را شناخته و بهدنبال آن حركت كند و در اين طي مسير به ترغيبها و هشدارها توجه كرده و هدف را گم نميكند. ازاينرو، مراحل تحقق اين نظام اينگونه است:
1 . اختبار: زماني يك برنامة تربيتي درزمينة توسعة ارزشهاي ديني در جامعه موفق است كه در فرايند تربيت، ابتدا با اختبار و آگاهي انسان از عظمت هستي، در وجود او تعظيم و كرنش بهوجود بياورد.
2. اعتبار: در ادامهبايد انسان را تا سرحدّ كرامت و تكريم شخصيت خويش پيش برد. تنها در چنين صورتي است كه انسان حاضر ميشود تن به ارزشهاي اخلاقي داده و به آنها عمل كند.
3. التزام: پس از ايجاد روح تعظيم در انسان و نگاه كريمانه در او، ميتوان با بيان حقايق و ارزشهاي مورد انتظارِ خداوندِ متعال، در او التزام ايجاد كرد و وي را به عمل به آن ارزشها پايبند ساخت.
4. اعتدال: آدمي پس از آگاهي از حقايق، پذيرش و عمل به آنها، بهطور مدام نيازمند تعديل در محركهاي بازدارنده و پيشبرنده، و ايجاد تعادل در خود است؛ ازاينرو بايد با توجه به راهبرد قرآني «اعتدال» و با بهرهگرفتن از روش تبشير و تحذير، انسان را در مسير تعادل قرار داد و از انحراف او پيشگيري كرد.